کاراگاه پژمان و دستیارش با دوست دیگرشان، نیما، به موزهی حیاتوحش تهران میروند. اما آنجا میفهمند که دزد کف پای دایناسور توی موزه را دزدیده. نگهبان موزه دستگیر میشود ولی کارآگاه پژمان مطمئن است او دزد نیست و بیگناه به زندان افتاده. برای همین طی یک مأموریت عجیب سعی میکند تا دزد واقعی را گیر بیندازد. پروندهی دوم، پیچیدهتر و پررمز و رازتر است. در این مأموریت، پرسشهای زیادی مطرحاند: نگهبان مقصر است؟ بازدیدکنندگان؟ یا شاید کسی از درون موزه؟ پژمان با نگاه موشکافانه و دفتر نقطهنویسیاش، در لابهلای اشیای باستانی بهدنبال حقیقتی تازه میگردد؛ و مخاطب را به بازاندیشی دربارهی "ظاهر و باطن ماجراها" فرامیخواند.