زندگی را چگونه باید زیست؟ و هنگام مرگ، آن حقیقت انکارناپذیر، چگونه با پوچی یک عمر زندگیِ به ظاهر موفق مواجه میشویم؟ ایوان ایلیچ، قاضی بلندپایهای که همۀ عمرش را صرف ساختن یک زندگی «درست»، موفق و پسند جامعه کرده، هرگز این سؤالها را از خود نپرسیده است. او در دنیای آسوده و تصنعی خود غرق است تا روزی که حادثهای پیش پا افتاده، او را در برابر وحشت تنهایی، درد و حقیقتِ مرگ قرار میدهد. ایوان ایلیچ، در بستر احتضار، سفری دردناک به اعماق وجود خود آغاز میکند تا معنای حقیقی زندگی، شفقت و رنج را کشف کند؛ معنایی که در همۀ آن سالهای موفقیتآمیز از او پنهان مانده بود.