این کتاب مجموعهای از نامههاست که رولفو در برههای خاص از زندگیاش به زنی به نام کلارا نوشته است. آنچه این نامهها را فراتر از مکاتبات شخصی میبرد، ترکیب خاصی از سادگی، اضطراب، حافظه و سکوت است؛ عناصری که امضای ادبی رولفو محسوب میشوند. او همانطور که در پدرو پارامو یا دشت سوزان مرزهای واقعیت و خیال را در هم میشکند، در این نامهها نیز میان خاطره و حال، میان گفتن و نگفتن، رفتوآمد میکند. رولفو از معدود نویسندگانی است که با کمترین حجم نوشته، بیشترین عمق و معنا را پدید آورده. آثارش، هرچند اندکاند، اما هرکدام چون درهای پرابهام، گسترهای بیانتها را در ذهن خواننده میگشایند. نامههای این مجموعه نیز همین ویژگی را دارند؛ خواننده را وارد گفتوگویی میکنند که ناتمام است، ناتمام باقی میماند، و شاید اصلا قرار نیست به پایان برسد. گویی هر نامه، تلاشی است برای لمس چیزی که هر بار از میان انگشتان نویسنده میگریزد: یک خاطره، یک چهره، یا شاید تصویری که در ذهن مانده، اما در واقعیت گم شده است. در این نامهها، بیش از هر چیز، تنهایی جاری است. نه تنهایی از سر بیکسی، که تنهایی از جنسی عمیقتر: تنهایی انسانی که جهان اطراف را نه با کلمات، که با فاصله و تأمل میفهمد. رولفو با کلارا سخن میگوید، اما شاید بیش از آن، با خود حرف میزند. او خاطراتی را مرور میکند، احساساتی را بیان میکند که هرگز در قالب داستانهای رسمیاش نگنجیدهاند. همین بیواسطهبودن، همین صداقت ناتمام، است که این کتاب را به یکی از شخصیترین و درعینحال جهانیترین متون او بدل میکند. کلارا در این میان، حضوری شبحگونه دارد. ما او را نه میبینیم، نه صدایش را میشنویم؛ تنها در آیینهی واژههای رولفو میتوانیم حضوری از او را احساس کنیم. این غیبت آگاهانه، نهتنها فضای کتاب را وهمانگیزتر میکند، بلکه بر عمق احساسات نویسنده نیز میافزاید. گویی این نامهها بیش از آنکه برای مخاطبی خارجی نوشته شده باشند، نوعی خودنگاریاند؛ نقاشی ذهنی یک رابطه که در مرز میان واقعیت و خیال شکل گرفته است.