
بازار کنعان شلوغ بود در میان مردم مردی بلندقامت در بازار به دنبال چیزی می گشت مرد به هر دکانی که میرفت ناامید از آنجا بیرون می آمد. سرانجام مرد به دکانی رسید که پر از صندلی و میز و شمعدان و خیلی چیزهای دیگر بود مرد مثل اینکه به مقصود خود رسیده بود به فروشنده لبخندی زد و گفت: «از قرار معلوم اینجا همان جایی است که میتوانم سوغات خوبی برای دوست عزیزم بیابم آیا در این محل چیزی میتوانم بیابم که لایق او باشد؟
فروشنده که پیرمردی خمیده ،بود گفت تا او چه کسی باشد ولی تو می توانی هر چیزی را در اینجا بیابی؛ از عتیقه های زیبا گرفته تا سنگ های قیمتی از سوغات پارس گرفته تا سوغات چین با
دقت ببین و بگو تا برایت بیاورم.