
بیش از حد فکرکردن به این معنی است که آنچه در سرتان میگذرد مانع رسیدن به خواستههایتان شود. این پدیده یکی از پرهزینهترین حالتهای ذهنی است؛ زیرا زمان، خلاقیت و بهرهوری فکری انسان را هدر میدهد. نوعی بیعملی فراگیر و قابلتشبیه به سونامی بیتحرکی است و چنین شرایطی حدود سیزده سال پیش بر من غلبه کرده بود. من به پادشاه سرزمین فکرها تبدیل شده بودم. سرم پر بود از افکار مختلف؛ ولی هیچ اقدامی برای صدها کار مدنظرم انجام نمیدادم. همکارانم التماس میکردند: «اینقدر فکر نکن.» همسرم با اصرار میگفت: «داری فکرهای الکی میکنی.» وقتهایی که بیحواس و با سری پر از فکر در خیابان راه میرفتم، بچههای مدرسهای فریاد میزدند: «از سر راه برو کنار.» آیا واقعا دلم میخواست وقتی به رستوران میرفتیم از مدتها قبل به فکر جای پارک باشم؟ آیا واقعا دلم میخواست نصف روزم را صرف فکرکردن به حرف احمقانهای کنم که سه ماه پیش به یکی از دوستانم زده بودم؟ آیا واقعا دلم میخواست این ماه هم از مدیرم درخواست افزایش حقوق نکنم و در عوض مشغول فکرکردن به انواع پیامدهای منفی این کار باشم؟ البته که نه! ولی چهکاری از دستم برمیآمد؟ فکر به سر آدم میآید و قابلکنترل نیست، مگر نه؟ اگر ما نمیتوانیم افکارمان را کنترل کنیم، پس شاید آنها ما را کنترل میکنند... نویسنده در این کتاب با زبانی ساده، کاربردی و با بهره از مثالهای گوناگون نشان میدهد که چگونه این افکار قدیمی و آزاردهنده را بشناسیم و افکاری تازه و سازنده را جایگزین آن کنیم. در این کتاب خواهیم آموخت: -چگونه باورهای محدودکننده را متوقف کنیم. -افکار تازهای بسازیم که به ما قدرت حرکت بدهد. -ذهنیت خود را به ابزاری برای رشد، شادی و آرامش تبدیل کنیم. موسیقی ذهن دعوتی است برای بازنویسی موسیقی درونیمان، تا از نو خود را بشنویم و زندگیمان را پرانرژیتر و معنادارتر بسازیم.