
از آخرین جنگ خودخواسته
یک شهر پر از امضاء
که تا ته کاسه را نلیسیده اند
در دسته ی روبان های سفید و قرمز
بر جای اگر نگذاشته باشم
درهای رهایی به روی که بگشادمی
که سر پیروز
تا انحنای داس نیافراشته بود
از آخرین جنگ خودخواسته چگونه تو را زادمی
که نیلوفر را به درفش و تیغ چه کار؟
کلمه ای که بر زبان نیامد
از آخرین جنگ خودخواسته
در هیولای هیچ آدمی زاده ای
لب به دندان نگزید...