
آه... روز دل سرایی ام که سینه افراشته و
گیسو جنبان در مسیر بوی گوگرد
دم ریوی خویش را
به تقطیع پازدنهای پیوسته
ریزریز
به سان شبنمی به زیر پا می مُرد و من دل فرشته
به گپ و گفت دوستانه غمگین نام های خویش
پا می نواختیم
بر رفت و آمدهای یک خط آهن آه...! هوش غمگینام!