
درباره کتاب
خانهی ابدی نه صرفا داستانی دربارهی جغرافیا یا تاریخ جنوب، بلکه تجربهای وجودی از زندگی در جامعهای پیچیده است. جنوب، در این رمان مکانی است که در آن انسان با گذشتهی خود روبهرو میشود. با گناه جمعی دستوپنجه نرم میکند و تلاش میکند هویت خود را بازسازی کند. این تجربهی وجودی، رمان را به متنی جهانی بدل میکند. زیرا هر جامعه و هر فردی با گذشته، گناه و تلاش برای رستگاری مواجه است.
بخشی از کتاب
بهم گفت توی تابوت به دنیا اومده. گفت مامانش وقتی یه اسب گاریکش رم کرد و از گاری انداختش بیرون و گردنش رو شکست، مرده. جنازه رو آماده کرده بودن و داشتن مراسمش رو برگزار میکردن، و گمونم بهنوعی مراسم بچه رو هم، که صدای جیغ یه نوزاد رو شنیدن. مردم نمیدونستن چه غلطی بکنن. بعضیها از جا پریدن و بدوبدو از کلیسا زدن بیرون. بالاخره چند تا زن بلند شدن و نگاه کردن. خدای بزرگ، بچه زیر لباس مادره بود. بچه خزید بیرون یا مردم یه بلایی سر تابوت آوردن و کشیدنش بیرون. به هر ترتیب، بچه به دنیا اومده بود.