
«مردمان جدید با ایمان بیگانه بودند، یا چنین به نظرشان میرسید… ایمان داشتند، ولی ایمانی سادهلوحانه: ایمان به پیروزی خردکنندهی براونینگ و ششلول و کلت، ایمان به قدرت اقدامات سریع. از کجا باید میدانستند که علف با قوانین بطلانپذیر خود رشد میکند؟ از کجا میدانستند اندیشهی انسان همراه با گردن او خم نمیشود و گلوله نه ایمان را میشکافد و نه بیایمانی را؟» رمان حاضر روایتی است از مصائب روشنفکران روس در سالهای پرآشوب و دورانساز انقلاب روسیه، هنگامیکه روشنفکران و مردم عادی در هم آمیخته بودند و شادیها و سختیهای مشترکی را تجربه میکردند؛ روایتی گاه از زبان یک موش، یک پرستو، یا اشیای بیجان.