
حالم بد می شود وقتی می شنوم مردم با خونسردی می گویند فلانی و فلانی کشته شدند. یک نفر دیگر را هم کشتند... کشتند، کشتند، کشتند...
مرگ همه جا حضور دارد و طنین صدایش همه جا پیچیده. مردم این کلمه را آن قدر راحت و بی تفاوت بر زبان می آورند که انگار دارند می گویند: «او به تماشای تئاتر رفته!»
من فکر می کنم مفهوم حقیقی این کلمه به ذهن آگاه مان نفوذ پیدا نمی کند و فقط صدای هجی کردنش را می شنویم.
ما آن کسانی را که آماج شلیک گلوله ها می شوند، خیلی نمی شناسیم.
من انگار یکی از آن آدم های خوش اقبالم! ولی افسوس، در جایی که ایستاده ام، یعنی در یک مغاکِ تاریک، چقدر حالم بد است و حالت تهوع دارم؛ تهوعی مرگبار.
می دانید، انگار دارید در گورستانی قدم می زنید پُر از گورهای تازه حفر شده. چه کسی قرار است داخل شان بیفتد؟ شاید خود تو باشی...