
درباره کتاب
یوستین گوردر در این کتاب ما را به تأمل دربارهی هستی و ابعاد پیچیده و تأملبرانگیز زندگی در این جهان وا میدارد. مردی تنها با خبری تلخ دستوپنجه نرم میکند؛ بیماریای مهلک همهچیز او را به لرزه درمیآورد. کتاب داستان این مرد روایت میکند؛ کسی که مرگ را پیش روی خود میبیند و ناگهان درمییابد زندگیاش گرچه روبهزوال است، اگر درست ببیند، بنویسد و بخواهد هنوز زیباست.
بخشی از کتاب
از پیش ماریانه برمیگردم و خوب میدانم از این پس همهچیز تغییر خواهد کرد. بسیار آشفتهام و آنچه در شرف وقوع است، به طریقی اثری بر همۀ ما خواهد گذاشت. دیگر بازگشت به حالت عادی ناممکن شده و حتی فکر کردن دربارۀ آن بسیار سخت است. چند لحظهپیش راه افتادم و تصمیم گرفتم سمت دریاچه بیایم و قایقم را به آب بیندازم. این کار همیشگیام بود، اینجا بکر و دستنخورده و آماده برای لذت بردن در این فصل است. اطراف دریاچه را کُپههای پراکندۀ برف چون نشانهای از حضور سنگین زمستان محاصره کردهاند. دمای هوا در نقطۀ انجماد است، اما یخی در آب وجود ندارد، حتی اینجا وسط گلیترویک. در را روی خود قفل میکنم و ساک سفریام را پیش از اینکه مثل کرکرۀ پشت پنجره فرو بریزم یا چون یخی روی اجاق ذوب شوم گوشهای میگذارم. از پنجرۀ غربی میتوانم ببینم قرص خورشید تا ساعتی دیگر پشت دریاچه پایین خواهد رفت.