
در شبی طوفانی، وقتی حقیقت رنگ میبازد… نل، دختری خجالتی با رؤیای بازیگری، همراه گروه تئاتر مدرسهاش راهی مسابقهای هنری میشود. اما کولاکی ناگهانی آنان را در مهمانخانهای متروک و وهمانگیز زمینگیر میکند. در آنجا، با گروهی غریبه روبهرو میشوند -و با ناکس، پسری مرموز که برای سرگرمیشان بازی «دو حقیقت و یک دروغ» را پیشنهاد میدهد. وقتی نوبت نل میرسد، برگهای با دستخطی ناآشنا از ظرف مخصوص بیرون میکشد: 1. از تماشای مرگ آدمها لذت میبرم. 2. شمار قربانیانم از دستم در رفته است. و ناگهان، بازی دیگر هیچ شباهتی به بازی ندارد… با ناپدید شدن یکییکی مهمانان، روشن میشود قاتلی در میان آنان است. در اتاقی پر از دروغگویان و بازیگران، حقیقت هرگز آنگونه نیست که مینماید. نل باید نقشی را ایفا کند که جانش به آن وابسته است؛ زیرا این بار، زندگیاش صحنهی نمایش است.