
درباره کتاب
|من چیزی هستم که اراده میکنم و این وضعیت بهناگزیر محدود است. من موجودی فانی هستم و تمام و کمال مسئول خودم.| در طول «جنگ کذایی» که پیش از حمله به فرانسه جریان داشت (از اواخر ۱۹۳۹ تا تابستان ۱۹۴۰) ژانپل سارترِ جوان در آلزاس، زادگاهش، بهعنوان عضوی از یک واحد هواشناسی خدمت میکرد. او از اوقات فراغت طولانی میان وظایف روزمرهاش، مانند تماشای بالنهای هواشناسی، استفاده کرد تا مجموعهای از یادداشتها دربارهی فلسفه، ادبیات، سیاست، تاریخ و زندگینامهای شخصی بنویسد؛ یادداشتهایی که پیشاپیش به مضامین شاهکارهای بعدیاش اشاره داشتند و اغلب از نظر شور و صراحت ادبی حتی بر آنها پیشی میگرفتند. «روزنوشتههای جنگ کذایی» در پرشورترین و درخشانترین دورهی زندگی سارتر، تصویری متفاوت از این شخصیت برجسته ترسیم میکند. با این یادداشتها، شاخصترین و شناختهشدهترین فیلسوف قرن بیستم بنای یادبود شایسته و ماندگار از صداقت و خلاقیت خویش برای ما بهجا گذاشته است.
بخشی از کتاب
پس، از قرار معلوم سن متوسط لشکر سیوشش سال است که در بازۀ سی تا چهلوهفت سال قرار میگیرد. بله، لشکری از کهنهسربازهاست. اصلاً عجیب نیست که افرادی از لشکر را ببینی که «در جنگ قبلی هم شرکتکرده»اند. مثلاً کارمند باجۀ پست با آن ابروهای سیاه پرپشتش. باید اعتراف کنم که اگر فقط خودم را، دقیقاً فقط خودم را، در نظر بگیرم، اگر این جنگ ناگهان بعد از یک ماه تمام شود، باید کمی مأیوس شوم. حالا که درون آن پرتاب شدهام، دوست دارم همۀ زورش را (حداکثر نیرنگها و ترفندهایش را) بزند و بعد گورش را گم کند.