
در دنیای داستانهای جنایی، «جنایت کامل» همچنان آرمانی دستنیافتنی باقی مانده است. چه بهسبب یک لغزش کوچک افشا شود و چه بهدست هوش پیگیر یک کارآگاه زبده، مجرمان ناگزیر با این حقیقت روبهرو میشوند که جنایت سرانجام سودی ندارد. این مضمون در شش داستان از برجستهترین نویسندهٔ داستانهای پلیسی ژاپن، سیچو ماتسوموتو، تکرار میشود؛ جایی که او نگاههایی تازه به سازوکار ذهن جنایتکار ارائه میدهد. آنچه ماتسوموتو را مجذوب میکند، تنها انگیزههای ارتکاب جرم نیست، بلکه عوامل روانشناختیای است که به آن میانجامد. اگر به اینها عنصری از سرنوشت را نیز بیفزاییم ــ سرنوشتی که میتواند دقیقترین نقشهها را نقش بر آب کند ــ با داستانهایی روبهرو میشویم که از نظر تعلیق، قدرتی چشمگیر دارند. طنز ماجرا آنجاست که اغلب خودِ جنایتکار، درست بهواسطهٔ وسواس و احتیاط بیشازحدش، طناب دار را به گردن خویش میاندازد.
این داستانها ــ «همدست»، «چهره»، «سریالی»، «فراتر از هر سوءظن»، «صدا» و «زنی که هایکو می سرود» ــ شاهکارهایی از نظر فضاسازی دراماتیک و تعلیق موقعیتیاند. جذابیت آنها دوچندان است، زیرا دربارهٔ انسانهای معمولی با زندگیهایی یکنواختاند: یک اپراتور تلفن، یک کارمند بانک، یک میزبانِ بار. با اینهمه، هر یک بهدست سرنوشت به برخوردی تصادفی با جنایت و مرگ خشونتبار کشانده میشود. هنگامی که شخصیتها در گردابی که خود ساختهاند دستوپا میزنند، خواننده نیز ناخواسته به درون این گرداب کشیده میشود و تنها در آخرین سطر رها میگردد.