
رمان جوزا، روایتی عاشقانهست از سرنوشت. گاهی سرنوشت پا میگذارد بیخ گلویت و تا تو را نکشد رهایت نمیکند… اما مردن همیشه بد نیست، گاهی باید بمیری تا از خاکسترش آدم جدیدی پا به دنیا بگذارد! آدمی قویتر! متفاوتتر…
در قسمتی از متن این رمان آمده است که «-این روزها فهمیدم که ابراز احساسات شجاعت خاصی میخواد!
اینکه آدم حدس بزنه ممکنه بعد از گفتن احساسش دیدگاه بقیه نسبت بهشون تغییر کنه، اما اونقدر شجاع باشه که پیه همهچیزو به تن بماله و حرف دلشو قایم نکنه که شرمندهی خودش نشه…
برگشت سمتم، نگاه عمیقش توی صورتم گشت و آهسته گفت:
-همه مثل تو شجاعت کولیطور ندارن…
مکث طولانی افتاد بین کلماتش… و نگاهش… چهقدر حرف داشت جملهی پر تحسینی که دربارهام گفته بود!»
نثر نویسنده عامیانه، روان، خوشخوان، جذاب و پرکشش است. بهارلویی با تجربهی بالایِ خود، در مسیرِ داستانپردازی نیز موفق عمل کرده و مخاطب را تا انتها پیگیر و با خود همراه میکنند. نگارنده همچنین با پرداخت مناسب شخصیتها و گنجاندن داستانهای به موقع، روایتی درخور و به یاد ماندنی را خلق کردهاند.
رمان در ژانر عاشقانه، درام، اجتماعی و خانوادگی نگارش شده است. این رمان با ۶۴۸ صفحه، در سال ۱۴۰۴ از نشر شقایق منتشر شده است.