کتاب یک میلیون جرینگی، یا اوراق کردن لمیوئل پیتکین، طنزآمیزترین رمان ناتانیل وست است که با نگاهی انتقادی به حکومت آمریکا در دهههای نخستین سده بیستم میلادی میپردازد.
رمان، به عنوان ژانری از ژانرهای ادبی، از یک طرف ادعای هنر بودن دارد و از طرف دیگر معمولاً خیلی راحت میتواند به چیزی مثل غیبت یا وراجی تبدیل شود. یا لااقل خود را به اینها آلوده کند. وراجی یعنی پر حرفی کردن و گفتنِ چیزهایی که هیچ ضرورتی به گفتنشان نیست و غیبت هم حرفهایی است دربارۀ دیگران که پشت سر آنها زده میشود، چرا که معمولاً انگیزۀ خوبی ندارد. مثلاً از روی حسادت است، یا از احساس حقارتی است که غیبت کننده نمیتواند آن را کنترل کند. اما مهمترین خاصیت آنها معمولاً مبتذل بودنشان است. حرفهای بسیاری از انسانها در صحبتهایشان با یکدیگر عمدتاً از همین نوع است، و حرفهایی هم که در بیشتر رمانها هست معمولاً از جنس این نوع حرفهاست.
این هم که رمان خوانندگان بیشتری از دیگر ژانرهای ادبی دارد احتمالاً بیشتر به خاطر همین است. یعنی به خاطر غیبتها یا حرفهای غیبتگونهای که در رمان هست اما معمولاً در ژانرهای دیگر نیست، یا لااقل در آن حد نیست که در کتاب یک میلیون جرینگی، یا، اوراق کردن لمیوئل پیتکین هست. در هر حال، بسیاری از کسانی که رمان میخوانند کم یا بیش این احساس را هم دارند که انگار چنین حرفهایی را از زبان راوی یا شخصیتها میشنوند. حرفهایی که انگار حرفهای خود آنها یا حرفهای دل آنهاست.
البته گاهی در رمانها چیزی هم هست که باعث یک نوع استحاله میشود و آنها را دست کم تا حدی به هنر تبدیل میکند. حتی احساس میشود غیبتهای آنها هم لااقل تا حدی میتواند مشمول این استحاله بشود و ارتقا پیدا کند. یا همین طور بعضی از اطنابها و وراجیهای آنها. هرچند که بسیاری از رمانها فقط در حد همان غیبت و وراجی باقی میمانند. اما نکتۀ مهمی هم در این مورد هست. در رمان شاید هیچ وقت ممکن نباشد که بتوانی به طور کامل از غیبت پرهیز کنی. چون رمان ژانری است که اصلاً تا حد زیادی از غیبت ساخته میشود. یعنی از حرفهایی که مردم در گفتوگو با یکدیگر میزنند و از نوع غیبت است.
برای همین خیلی سخت است که بتوانی در این ژانر به طور کامل از غیبت پرهیز کنی. اما از وراجی و اطناب چرا. از اطناب و وراجی حتی در رمان هم میشود پرهیز کرد. حالا دیگر کم نیست رمانهایی که تقریباً هیچ اطنابی در آنها نیست، و هیچ توضیح یا توصیفی را هیچ وقت آن قدر طولانی نکردهاند که از قاعدۀ هنر خارج شده باشد. در آمریکا در دورانی که چند دهۀ بعد از جنگ جهانی اول را شامل میشد نویسندگان آن کشور خیلی به این مسئله اهمیت میدادند. هرچند این قاعده به هیچ وجه محدود به آمریکا و آن دوران نبوده است. در تمام تاریخ رمان و در تمام کشورها نویسندگانی بودهاند که آن را مد نظر داشتهاند. یکی از آنها هم که سخت به این قاعده پایبندی نشان داده است ناتانیل وست است. او از نویسندگان با استعداد آمریکا در دهۀ 1930 بود، و اتفاقاً، مثل بعضی دیگر از نویسندگان با استعداد آن کشور در آن دوران، او هم در جوانی مرد. برای همین فقط وقت کرد چهار رمان کوتاه بنویسد.
حتماً بعضیها رمانهای او را داستان بلند یا همان داستان کوتاه بلند خواهند گفت، چراکه حجم هیچ کدام به هشتاد هزار کلمه نمیرسد. در هر حال، ناتانیل وست تا زمانی که زنده بود تقریباً هیچ شهرتی نتوانست کسب کند. یکی از علتهای آن باید همین کوتاه یا کم حجم بودن رمانهایش بوده باشد. وگرنه واقعاً علت دیگری نمیتوانسته داشته باشد. اما ناگهان یک تصادف در زندگیاش اتفاق افتاد که باعث شد او بلافاصله به شهرت برسد. یعنی درستش این است که دوتا تصادف بود نه یکی. او در آخرین لحظه از زندگی خود با ماشینش تصادف کرد و همراه زنش که او هم داخل آن ماشین بود از دنیا رفتند. اما از شانس خوب وست، یعنی وستِ مرده، زنش خواهری نویسنده و ژورنالیست داشت به نام روت مکنی که کتابی دربارۀ خواهر خود یعنی همسر وست نوشته بود.
هر چند کتاب یک میلیون جرینگی، یا، اوراق کردن لمیوئل پیتکین (a cool million and the dream life of balso snell) هم که دو سال پیش از مرگ خواهر به چاپ رسیده بود مثل کتابهای شوهرخواهر خوانندۀ چندانی پیدا نکرده بود. اما بعد از مرگ خواهر ناگهان خوانندهها به طرف این کتاب هجوم آوردند و حسابی پرفروشش کردند. علاوه بر این، یک بار هم به صورت اقتباسی نمایشی بر صحنه رفت، دو بار از رویش فیلم و یک بار سریالی تلویزیونی ساختند. اما این طور نبود که خیر زن فقط به خواهر زن برسد و خیر خواهر زن فقط به زن، بلکه رفته رفته معلوم شد قسمت عمدۀ خیر هر دوشان به شوهر یا شوهرخواهر میرسد. چون مردم که در این بین فهمیده بودند او هم نویسنده بوده است، و گاهی بعد از خواندن کتاب خواهرزن کتابهای او را هم میخواندند، کم کم زن و خواهرزن رفتند کنار و فقط او برایشان ماند.
طنز در رمانهای ناتانیل وست هم مثل زندگی و مرگ و زندگی بعد از مرگش، جایگاه مخصوصی دارد، و در هر کدام آنها خود را به صورت خاصی در میآورد. اما رمان «یک میلیون جرینگی» که طنزش صورت کاملاً عریانی به خود میگیرد.
ناتانیل وِست (Nathanael West) در یک خانوادۀ نسبتاً مرفه نیویورکی به دنیا آمد. اگرچه گذرش به یکی دو دانشگاه افتاد، تحصیلات آکادمیک چندانی نکرد. با این همه مطالعات وست بسیار گسترده بود. بهجای توجه به ادبیات رئالیستی معاصران آمریکایی خودش، بیشتر سورئالیستهای فرانسوی و شاعران انگلیسی و ایرلندی دهۀ 1890، مخصوصاً اسکار وایلد را سرمشق خود ساخته بود. علایق او بر سبکهای ادبی و مضامین غیرمعمول متمرکز شده بود.
در سال 1934 سومین رمانش، یعنی «یک میلیون جرینگی» را منتشر کرد. در این هنگام بود که چهارمین رمانش «روز ملخ» را با الهام از هنرپیشهها و سیاهی لشگرها و دستاندرکاران ساخت فیلم که ساکن هتلهای بلوار هالیوود بودند نوشت. شهرت وست پس از مرگ او، مخصوصاً پس از انتشار مجموعۀ رمانهایش در سال 1957 رو به گسترش گذاشت و فیلمی از «روز ملخ» در سال 1975 ساخته شد.
سبک نوشتاری وست محلی برای تصویر کردن آرمانهای سیاسی قاطع باقی نمیگذارد. در نظر وست به رویای آمریکایی چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی خیانت شده بود. او در نوشتههایش پنبۀ هرچه آرمان سیاسی و ایمان و رستگاری هنری و عشق رماتیک را زده است. ایدۀ رویای آمریکایی تباهشده، تحت اصطلاح «بیماری وست» که دبلیو. اچ. اودن شاعر آن را ساخت و سر زبانها انداخت و به فقر در هر دو معنای معنوی و اقتصادی اشاره داشت و سالها پس از مرگ او همچنان رایج است.