کتاب کمی ایمان داشته باش، به ماجرای یک خاخام سالخورده میپردازد که از میچ آلبوم تقاضا میکند وظیفهی سخنرانی مراسم خاکسپاریاش را بر عهده بگیرد.
میچ آلبوم که خودش را لایق و شایسته انجام درخواست خاخام نمیداند، سعی میکند در مورد زندگی او بیشتر تحقیق کرده و با او بیشتر آشنا شود. در همین حین آلبوم با یک کشیش که اهل دیترویت است ملاقات میکند. کشیش در کلیسایی که نزدیک به ویرانی است برای فقیران تبلیغِ دین انجام میدهد.
زمانی که میچ آلبوم دنیاهای گوناگون این دو را مشاهده میکند، متوجه میشود که آنها چطور به شکلی مشابه، از ایمان کمک میگیرند تا برای ادامهی حیات از آن استفاده کنند. خاخام پیر که در اطراف شهر زندگی میکند، ایمان خود را جهت رو به رو شدن با مرگ به کار گرفته و کشیش نیز که جوانتر و شهرنشین است، به ایمانش تکیه کرده تا به کمک آن بتواند خود و کلیسایش را از نابودی نجات دهد.
داستان کتاب کمی ایمان داشته باش (Have A Little Faith) روایت یک دورهی هشت ساله است. این امر با همکاری دو مرد منحصر به فرد به نامهای آلبرت لوئیس و هِنری کووینگتون میسر شد که سرگذشت خود را با جزئیاتی شگفتانگیز با میچ آلبوم (Mitch Albom) به اشتراک گذاشتهاند.
همچنین نوشتن این داستان با همکاری خانوادهها، فرزندان و نوههایشان امکانپذیر شده. تمامی برخوردها و گفتگوها واقعی هستند، اگرچه برای پیشبرد اهداف روایت، خط زمانی در چند مورد جابهجا شده است، به طوری که مثلاً یک اتفاق در اکتبر یک سال ممکن است در نوامبر بعدی ارائه شده باشد.
با این که این کتاب به موضوع ایمان اشاره دارد، اما نویسنده نمیتواند ادعا کند که روایتگر یک داستان مذهبی است. همچنین این اثر راهنمایی برای داشتن یک سری اعتقادات خاص نیست. این داستان، روایتگر امید و امیدواری است و پیروان تمامی ادیان میتوانند چیزی مشترک در آن پیدا کنند.