کتاب جهان از قصهها سرشته شده است اثر مسیحا برزگر، حاوی قصههایی گوناگون است و مانند کتاب قصهی هزار و یک شب، گرچه قصههایش با هم متفاوتاند، اما در یک نقطه به هم مربوط میشوند: دلِ شهرزاد قصهگو. مسئله، قصهها نیستند، بلکه ربط ما به این قصههاست.
زبان یا سخن، خاصیتی روایی دارد. روایت، حکایت است، قصه است. به تعبیرِ لودویک ویتگنشتاین، ما جهان را از خلال زبانمان میبینیم. ما جهان را در زبانمان «روایت» میکنیم. یعنی، ما جهان را قصه میکنیم و قصهها را زندگی میکنیم.
با وجود این، حرف و صوت و گفت، پارههای با معنای قصهی زندگی مایند. بیتردید، جهان با تمامی تضادها، سایه روشنها و تلخ و شیرینهای حوادثش، به کتابِ قصه میماند.
جهانی که ما آن را به مثابهی واقعیت تلقی میکنیم، از همین قصهها سرشته شده است. قصهای که مدام نقل میشود، «من» است که جدا تلقی میشود و خود این «من» از قصههایی تشکیل شده است که با آنها همذاتپنداری میکند. قصههای گوناگون، پایانهای گوناگون دارند. مکافات یا کارما چیزی نیست که این «من» با آن مواجه میشود، بلکه چیزیست که این «من» آن میشود. بنابراین، «من» کارما میشود. هنگامی که ما به نقش خود در این قصهها عادت میکنیم، گرایشات ما شکل میگیرند و ما خود را میبندیم، بیآنکه طنابی در کار باشد.
اگر «من» از قصهها سرشته شده است، بنابراین، مرگ «من» به چه معناست؟ اگر جهان از قصهها سرشته شده است، تُهیتِ آنها از ذاتی مستقل از ذات حق به چه معناست؟ زیر این قصهها چه چیزی پنهان است و چرا قصهها نقل میشوند؟ فخرالدین عراقی در لمعهی هفدهم از لمعات خویش میگوید که قصهها گفته میشوند تا شنیده شوند و انگیزه برای شنیدنِ این قصهها، عشق است.