همه ی ماشین ها از جمله مال تو، انگار، بریده بریده حرکت می کنند، حضورشان را نشان می دهند یا خود را به رخ می کشند، و بزرگراه میان همهمه ی سفیدی امتداد می یابد. بعد حس و حال عوض می شود. سر و صدا و هیاهو و شلوغی پشت سر هستند و تو که درد سنگینی را روی قفسه ی سینه ات احساس می کنی، دوباره به زندگی کشانده می شوی.