«اسب سرخ فرورفتن در عواطف، احساسات، هیجانات، خواستها و آرزوهای یک کودک به نام «جودی» است، کودکی که میتواند کودکی من باشد و یا توی خواننده، با همه پاکیها و بی غباریهایش. جودی مثل همه بچهها به حیوانات علاقهمند است و شدت این علاقه را زمانی میتوانی لمس کنی که تو کودک یک روستایی باشی و در تنهایی روستا و تنهایی خانواده به ناگاه صاحب یک کرهاسب شوی، با زین تیماجی. اندوه تو آن زمان آغاز میشود که این اسب، یعنی تنها نشانه برتری تو بر همسالانت و تنها تجسم آرزوهایت، بیآنکه بر پشت آن نشسته باشی و یورتمه رفتن و چهارنعل تاختن را تجربه کرده باشی، بیمار شود و اوج اندوه آنجاست که به لاشخوری میآویزی که میکوشد از لاشه اسبت لقمهای بهاندازه یک منقار برگیرد. وجودی چکیده هستی همه آنانی است که دوران کودکی را میگذرانند و یا آن دوران را پشت سر گذاردهاند.»