کتاب «عشق بدون مرز» نوشته منیرالسادات موسوی است. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است چهرهای واقعی از زندگی مادران شهدا و آزادگان به تصویر کشد، تصویری که در بستری از اعتقادات و باورهای مذهبی رایج در خانوادههای سنتی ایرانی معنی پیدا میکند. داستان این کتاب از یک خواب شروع میشود، خوابی که آن را نماد سروشی از غیب معرفی و سنگ بنای داستان از همین نقطه تعلیق آغاز میشود. این تعلیق در ادامه با ماجرای اندوه مادر شخصیت اصلی داستان از به دنیا آمدنش و همزبان شدنش با یک رودخانه برای شرح خوابش، روایتی شبه سوررئال را پیش روی مخاطب باز میکند. داستان اما از میانه راه به دو شاخه تقسیم میشود؛ بخشی از آن سعی دارد تا چهرهای از مادران رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را به تصویر بکشد. نویسنده در این بخش تمام توان خود را به کار برده تا از هر گونه کلیشهگویی جدا شده و به واقعیت مادران رزمندگان نزدیک شود. واقعیتی که نشات گرفته از دو حقیقت مادری با تمام بیم و امیدهای طبیعی آن و انتساب به یک رزمنده مفقود الاثر با تمامی سختیها و سوز و گدازهایش است. میتوان گفت این رمان، اثری به شدت ساده به نظر میرسد که در لایههای زیرین خود از پختگی خاصی نیز برخوردار است. در بخشی از کتاب «عشق بدون مرز» میخوانیم: « ـ تذکره کربلا را گرفتم. جمعه مسافریم! ـ به چه قیمتی؟ آمارشان را داری؟ ـ نه. اما هر جنگی خسارت و هزینه دارد؛ آن هم وقتی کسی باآمادگی قبلی به ما حمله کرد و ما بیخبر ضربه خوردیم. ـ کاش هزینهاش را خود ما میپرداختیم با جانمان، نه با بهترین و زیباترین جوانهایمان. و به عکس حسین در لباس خلبانی نگاه میکند. کنار جنگنده بمب افکنشایستاده، دارد میخندد. محمد رضا پاسپورتها را به زهراسادات میدهد و یک پاکت سفید با نشان و مهر بانک. میگوید: ارز دادند؛ دلار!».