فاخته و افرادش صبح روز بعد آماده رفتن به قلمرو اسکندر و انجام این ماموریت خطرناک بودند.ارسلان و یاران و سپاهیان به استقبال شان آمدند و فان هرمز که یکی از فان های جنگجو و هنرمند بود، برای آنها طبق سنت تهمتن شعر موفقیت را خواند و عده ای دیگر از فان ها نوازندگی می کردند و سپس جغدها خداحافظی کردند و رفتند به سوی سرزمین میانه؛ سرزمینی که با حیله و نیرنگ توسط اسکندر غصب شده بود.بر فراز آسمان، فاخته به یارانش گفت: «دوستان! به یاری خدا با پیدا کردن جام برنزین و با رسیدن جام نقره ای، راه برای شکستن طلسم هموار می شود و خیلی از تهمتنیان کهن می توانند عزیزانشان را که از سپاهیان خفته هستند دوباره ملاقات کنند. پس با تمام نیرو ودقت ماموریت را انجام دهید که بخش بزرگی از امید تهمتنیان و ارسلان به ماست.در اردوگاه ارسلان شور و امید بود و ترس مغرور گونه در قلمرو اسکندر.در قصر اسکندر، نریمان را به نزد او بردند و مانند دیگر روزها جای جام برنزین را که به کمک او دزدیده شده بود پرسیدند اما نریمان قهرمان با وجود شکنجه های فراوان باز هم سکوت کرد. در میان شکنجه حتی وعده آزادی او را نیز دادند اما ناگهان نریمان تفی بر صورت مزدور انداخت و این امر باعث شد تا مزدور نتواند خشمش را کنترل کند و او نیز ضربه محکم و جانکاهی به نریمان زد.