دربارۀ کتاب فردی فرفره 5 (شیرینکاریهای مدرسهای)
وقتی سوار اتوبوس شدیم تا به خانه برویم ، خودم را تلپی کنار رابی انداختم، پشتم را به صندلی تکیه دادم و آه عمیقی کشیدم. می بایست برای انجام شیرینکاری چارهای پیدا می کردم. با کف دست به پیشانی ام کوبیدم و به خودم گفتم: «فکر کن! مخت را به کار بینداز!»