"گلدان" در عرصۀ ادبیات دراماتیک امروز ما مبحثی جاری و گشادهاست. اجزای این نمایشنامه که میتوان آن را شعر و معمای صحنه نامید ساده و آشنایند. دریافت و گوارش کلّیت آن اما غور و بازنگری و جویدن بسیار میطلبد. در گلدان جبروت سنت، در کالبد پدر زمینگیر فرمان میراند. عدل خاکی ستارههای افلاکی را تساوی بین آدمیان بخش کردهاست: هر تنی یک ستاره. دختر و پسر عاشق هماند. به فصل چیدن میوۀ عشق اما نمیرسند. دست و پاشان از درون بستهاست. خانۀ گلدان بر خیابان و آن دست خیابان میدان مشق سربازخانه است. از خیابان هر دم صدای ترمز ماشین میآید. و صدای زوزۀ حیوانی که زخم برداشته است و از آن دست خیابان صدای شیپور، مشق سربازان، شلاق، تیربار و بسیار «افکت»های دیگر که خود کلّی بازیگر در صحنهاند، و نه جزئی تقویتی. گلدان هنوز ادامه دارد و آرام نگرفتهاست. باشد که نشر حاضر این نمایشنامۀ پیشگام تئاتر سرزمینمان، در بازشناخت و گشودن چند و چون آن برای آیندگان و اکنونیان دوستدار تئاتر سودمند افتد.