شاهد الهیقمشهای (-۱۳۶۲) در «زیرکیهای ملانصرالدین»، برخی از حکایتهای مشهور ملانصرالدین را به صورت داستان بازنویسی کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«مدتی شایع شده بود که ملاّ در کار قاچاق افتاده ولی هیچ کس نمیدانست که او چه چیزی وارد میکند. هرروز عصر میدیدند ملا از دور سوار بر الاغش میآید با بار فراوان و انبوه امّا از چیزهایی کمارزش مانند کاه و علوفه. مأمورین گمرک فکر میکردند که ملا جنس قاچاق را لابهلای همین علوفهها پنهان میکند. لذا بار را پایین میآوردند و با دقّت میجستند امّا هیچ چیز نمییافتند. حتی یک بار علوفهها را آتش زدند که وسط آنها چیزی پیدا کنند امّا اثری از جنس قاچاق نبود و ملا هر روز پولدارتر میشد.
ده سال بعد یک روز رئیس گمرک ملا را در شهری دیگر دید. به او گفت: ملا حالا که من بازنشست شدهام و کارهای نیستم، بگو ببینم تو آن زمان چه کالایی قاچاق میآوردی که ما هرچه میگشتیم پیدا نمیکردیم. ملا گفت: من خود خر را قاچاق میآوردم چون صبحها بدون الاغ میرفتم و هر بار با یک الاغ تازه وارد شهر میشدم!»