«من اسمم احمد است. در سال ۱۲۹۷ در مشهد به دنیا آمدم. پدرم هم کارگر بود. ابتدا در محلهٔ سرشور به مکتب آشیخ موسی نامی رفتم و به رسم آن روزها «گلستان» و «بوستان» و «حافظ» را خواندم. بعد به مدرسهٔ نظمیهٔ مشهد رفتم و امتحان دادم. در کلاس سوم قبول شدم و تا ششم خواندم. پدرم فوت کرد و سرپرستی من به عهدهٔ داییام افتاد و به دنبال شغل رفتم. از سنین ۱۴ ـ ۱۵ سالگی به کفاشی مشغول شدم و تا سن ۴۰ سالگی کفاشی کردم.من از مشهد جایی نرفتهام، مگر با دوستانم آقایان قهرمان و صاحبکار و برای سفر. البته یک سفر مکه هم بیآنها رفتهام. غیر از یکیدو سفر زیارتی، همیشه در سفر با آقایان بودهام و ایشان مرا بردهاند.از سال ۱۳۴۲ وارد شرکت قند ثابت شدم. خدا رحمت کند آقای فرخ را، ایشان به آقای ثابت ـ خدا پشت و پناهش باشد ـ گفتند و بنده آن جا استخدام شدم، تا همین دو سال پیش که بازنشسته شدم.به جز همان شش کلاس ابتدایی قدیم، من درس دیگری نخواندهام و هر چه بوده، کتابهایی بوده که دوستانم میگفتهاند؛ مثل آثار مسعود سعد و ناصر خسرو و انوری و گاهی شاهنامه و دیوان سایر شعرا، و گر نه سواد آن طوری نداشتهام و حالا هم ندارم.از اول عمرم در کوچهٔ ارگ، روبهروی باغ ملی بودهام. پدرم خانهٔ کوچکی داشت و بعد که مُرد، فروختیم و تا سالهای ۴۶ ـ ۴۷ که خانهٔ دیگری خریدیم، اجارهنشینی کردیم. آن خانهٔ اجارهای را ما پنج دانگش را خریدیم به اسم ورثه و تا حالا در همان خانه هستم و آن هفتاد سال پیش ساخته شده است.در سال ۱۳۲۲ که روسها آمدند این جا، من سربازیام نیمهکاره بود. نوزده ماه خدمت کرده بودم و با آمدن روسها به هم خورد و ما آمدیم بیرون. کاری نبود و آن وقتها خیلی وضع خراب بود. مشغول کار شدم و سال بعد، یعنی ۱۳۲۳ با دختر داییام ازدواج کردم و از او شش فرزند دارم.من در بچگی برای پدرم در شبهای زمستان «شاهنامه» میخواندم. سه تا برادر بودیم، ولی پدرم «شاهنامه» را جلوی من میگذاشت. بسیاری از جاهای «شاهنامه» را که حفظم ـ اکثراً هم غلط! ـ از همان زمان بچگی است. مثل این که «شاهنامه» در من تأثیر عمیقی داشته، به طوری که شاید اسّ اساس شعر من روی پایههای شاهنامه باشد.»