قصه این نمایشنامه از این قرار است که در سواحل دریاچه ای در نیوجرسی، دو آدم عجیب با یکدیگر دیدار و همدردی می کنند. یکی از آنان آلبرت اینشتین و دیگری ولگردی بریده از جامعه است. در این دیدار، اینشتین وضعیت دشوار خود را معرفی می کند. او به عنوان فعال صلح از نتایج وحشتناک فعالیت های نظری خود آگاه است و از تولید اولین بمب اتمی به دست هیتلر و نازی ها می ترسد. آیا او باید باورهای خود را نفی کند و روزولت را خبردار کند، تا آمریکا برنده مسابقه دست یابی به سلاح کشنده شود؟ او به عنوان یک آلمانی، یک هوادار چپ... شاید یک خائن، که شک اف بی آی را برانگیخته، از چه جبهه ای باید طرفداری کند؟