کتاب
جست‌وجوی پیشرفته
    ناشر
      پدیدآورندگان
        این کتاب را خوانده‌ام.
        0
        این کتاب را می‌خواهم بخوانم.
        0

        الماس‌ها ابدی‌اند

        ناموجود

        مشخصات کتاب الماس‌ها ابدی‌اند

        ناشر
        تعداد صفحات
        300 صفحه
        شابک
        9786008066033
        سال انتشار
        1395
        نوبت چاپ
        1
        قطع
        رقعی
        جلد
        شومیز

        دربارۀ کتاب الماس‌ها ابدی‌اند

        «الماس‌ها ابدی‌اند» چهارمین رمان از سری کتاب‌های جیمز باند نوشته ایان فلمینگ (۱۹۶۴-۱۹۰۸) است که برای اولین بار در سال ۱۹۵۶ منتشر شد. فیلمی که بر مبنای این کتاب ساخته‌شد، آخرین فیلم از سری جیمز باند با بازی شون کانری در نقش اصلی است. همان‌طور که از عنوان کتاب برمی‌آید داستان کتاب به الماس‌ها ارتباط دارد. الماس‌های مد نظر الماس‌هایی هستند که از معادن سیرالئون آفریقا از طریق انگلستان به لاس‌وگاس آمریکا قاچاق می‌شوند و عهده‌دار این قاچاق کانالی از خلاف‌کارهای حرفه‌ای هستند که از سیرالئون تا لاس‌وگاس کار را به دقت انجام می‌دهند تا هیچ مدرکی باقی نگذارند. جیمز باند توسط رئیسش -ام- مأمور می‌شود در جایی اوایل کانال خود را به جای یکی از رابط‌ها وارد ماجرا کند و از رویه قاچاق الماس‌ها اطلاعات کسب کند. باند باید با دختری به نام تیفانی کیس، از اعضای فرعی قاچاقچیان همکاری کند که از همان ابتدا به او دل می‌بازد. فلمینگ ایده الماس‌ها را از داستانی که در روزنامه ساندی تایمز خواند گرفت. او برای نوشتن این کتاب تحقیقات گسترده‌ای انجام داد؛ با یکی از رؤسای سابق سازمان ام آی ۵ –سازمان اطلاعات داخلی بریتانیا- ملاقات کرد و ظرفیت‌های پنهان تجارت الماس را مورد بررسی قرارداد: ...باند شلیک نکرد. فقط چهار گلوله داشت و می‌دانست کی باید خرجشان کند. آن‌وقت، بیست متر آن‌طرف‌تر لوکوموتیو با سرعت و غرش‌کنان وارد پیچ شد. با تکانی شدید کج شد و الوارها را از بالای مخزن به‌طرف باند پرتاب کرد. با جیغِ کشیده و خش‌داری، حفاظ‌های روی چرخ‌های دومتری خم و خرد شد؛ تصویر سریعی از دود و آتش بود با صدای تلق‌تلوقی ماشینی. نگاهی به درون کابین و هیکل سیاه و نقره‌ای اسپنگ انداخت که با یک دست کنارهٔ کابین را چسبیده بود و با دست دیگر، دستک بلند و آهنی اهرم ساسات را می‌کشید. تفنگ باند چهار کلمه‌اش را فریاد زد. تصویری روشن بود از چهره‌ای سفید که به‌سوی آسمان بلند شد و بعد لوکوموتیو سیاه و طلایی رد شد و با سرعت به‌سمت دیوار تاریک کوهستان اسپکتر تاخت. پرتوی چراغ گاوگیرش تاریکی پیش رویش را درو می‌کرد و زنگ خطر خودکارش غمگینانه ونگ می‌زد. دینگ دانگ، دینگ دانگ، دینگ دانگ.

        نظر خود را بنویسید:
        امتیاز شما به این کتاب
        ثبت نظر