چند روز پشت سر هم تعطیل بود. همه داشتند مسافرت میرفتند. به مامانم گفتم: «پس چرا ما هیچوقت مسافرت نمیریم؟»
جواب داد: «ده دفعه همینو پرسیدی، جوابتو دادم. مسافرت رفتن هزار چیز میخواد؛ اولیش پوله که من ندارم.»
آقاجان که داشت با تلفن حرف میزد، به مامان گفت: «مهین! ناصر اینا دارن میآن اینجا…»