من چهار تا برادر دارم که همیشه دارند از چیزی شکایت میکنند. اگر یک وقتی ناراحت باشم و بخواهم با مامان حرف بزنم، کمِ کم دو تا از برادرهایم توی صف جلویم هستند و نوبت گرفتهاند تا دربارهی یک مشت چیزهای مسخره نق بزنند. مشکل من معمولاً جدی است، مثلاً ناخنم شکسته یا جورابم گم شده ولی آنها وقت مامان را با کارهای بیخودی میگیرند، مثل اینکه مربا روی صورتشان ریخته یا بلوزشان را پشت و رو پوشیدهاند. هر چهار تا برادرم دوست دارند دستکم روزی یک بار دربارهی مشکلات مسخرهشان نق بزنند. مامان به اینها میگوید "مشکلات همیشگی". هر وقت برادرهایم شروع میکنند به غُر زدن، بابا قیافهی "وای، دوباره شروع شد" به خودش میگیرد و در میرود، ولی مامان گوش میکند، چون مامانمان است. مارتی برادربزرگه است و "مشکل همیشگیاش" این است که هیچ وقت اجازه ندارد هیچ کاری بکند، طوری که انگار توی زندان است...