«صدای قاقار کلاغها با صدای مویه زنان حرمسرا به گوش میرسید. زنهایی که تا چندی پیش در حریر و اطلس میخوابیدند و زندگیشان در سکوتی وحشتناک میگذشت، اینک با حرفهایی که از خواجهها و خبرچینها میشنیدند، نمیدانستند که شب را در کجا به سر خواهند برد و بر سر و صورت خود میکوفتند. ولیعهد هم این صداها را میشنید ولی نمیتوانست باور کند که همه چیز تمام شده است.»