کتاب
جست‌وجوی پیشرفته
    ناشر
      پدیدآورندگان
        این کتاب را خوانده‌ام.
        0
        این کتاب را می‌خواهم بخوانم.
        0

        مسافر جمعه

        0 (0)
        ناموجود

        مشخصات کتاب مسافر جمعه

        تعداد صفحات
        236 صفحه
        شابک
        9786008460053
        سال انتشار
        1395
        نوبت چاپ
        1
        قطع
        رقعی
        جلد
        شومیز

        دربارۀ کتاب مسافر جمعه

        «مسافر جمعه» رمانی به قلم نویسنده معاصر، سمیه عالمی (-۱۳۵۸) است. این داستان یک عاشقانه سیاسی و درباره پسری، اهل یکی از روستاهای سبزوار است که پدرش را مدت‌ها پیش از دست‌ داده و حالا تصمیم گرفته است به خواستگاری دخترخاله‌اش برود و با او ازدواج کند .حال و هوای این رمان در دوره اصلاحات ارضی و سال‌های ۴۱و ۴۲می‌گذرد و نویسنده اطلاعات تاریخی که به مخاطب می‌دهد کاملاً غیرمستقیم و بدون شعارگویی است. بخشی از کتاب : برای چندمین بار چشم چرخاند و ته کوچه را نگاه کرد. هیچ‌چیز به چشم رسول آشنا نمی‌آمد. انگار کوچه را خراب کرده باشند و خاکش را به سرند کشیده و از نو ساخته باشند. اگر خرابه را پیدا می‌کرد، بقیه‌ی راه را بلد بود. دهمین باری بود که تا ته کوچه می‌رفت و بی‌نتیجه برمی‌گشت. چشم‌هایش را بست. دوباره حرف‌ها و صداهای آن روز، همه‌ی چیزهایی که به چشمش خورده بود را در ذهن دوره کرد. دوباره به مغزش فشار آورد شاید نشانه‌ی تازه‌ای یادش بیایید. دری، پیکری که از آن روز جایی از ذهنش باقی مانده باشد؛ هیچ اثری از آن‌همه نبود. مردی که از پنجره‌ی راه‌پله‌ی خانه‌اش، رسول را می‌پایید، صدایش را بلند کرد: -پی چی می‌گردی؟ رسول وانمود کرد متوجه مرد نبوده، سرش را بالا گرفت و بلندتر گفت: «خرابه! ... همون که اینجا رو به کوچه بغل وصل می‌کرد». مرد دستش را از پنجره بیرون آورد و به زنی که با آفتابه جلوی خانه‌اش را خیس می‌کرد اشاره کرد: «همینه دیگه؛ فقط راهش رو بستن. تیغه کشیدن نامردا. بپا هم گذاشتن برا محل». بوی خاک نم‌خورده، حال رسول را جا آورد. مرد به دیوار اشاره کرده بود. زن، کمر راست کرد و چادر دور کمرش را سفت کرد. مرد، خودش را تا کمر از پنجره بیرون آورد و دستش را دراز کرد: «برگرد سر کوچه. دوتا کوچه‌ی بن‌بست رو رد کنی، سومین کوچه همون جاییه که تو می‌خوای بری». رسول دوباره همه‌ی ماجرا را یادآوری کرد؛ نشانه‌های کوچک و بزرگ. معطل نکرد، خودش را از دیوار بالا کشید.

        نظر خود را بنویسید:
        امتیاز شما به این کتاب
        ثبت نظر

        کتاب‌های مرتبط با کتاب مسافر جمعه