نخستین سالهای دههٔ شصت بود. دورهٔ دبیرستان را میگذراند. دلش میخواست هرچه زودتر بزرگ شود. هرچند که بعدها پشیمان شد و فهمید دنیای بزرگترها چه اندازه تلخ و تیره و بیرحم است. دفترچهای داشت که در آن چیزهایی مینوشت. چیزهایی که فکر میکرد مهم است و باید از بزرگترها بپرسد. یکبار به عبارتی برخورد که نام فروغ فرخزاد بر خود داشت: «افق عمودی است و حرکت، فوارهوار.» خیلی با خودش کلنجار رفت. نمیفهمید افق چگونه میتواند عمودی باشد. فروغ از همانجا برایش سؤال شد و همه چیز از همانجا شروع. از همان کودکی، از همان دبستان، از همان نخستین سالهای دههٔ شصت...