واقعا هم دو نفری را پیدا نمی کنی که همه وجود یکدیگر را شناخته و ادراک کرده باشند. در این شهر کوچکی که ما زندگی می کنیم، درون همین خانه های توسری خورده ای که مظلوموار سر به هم آورده و از بی پناهی یکدیگر را بغل کرده اند، رازهایی است… وجود ما نه تنها برای دیگران بلکه برای خود ما هم رازی است و کیست که رازی ندارد و با راز جاودانه خود نمی میرد؟