بهار چیزی که منو تسکین می ده، باور به روزیه که دیر یا زود می رسه. روزی که نه فقط کلمات، که آدم ها ماهیت خودشون رو نشون بدن. [مکث] اگه دست پر نیومدی، نیا… اگه بین رفتن و اومدنت فرقی نشد، نیا.
تازه گل [کاسه ای پر از آب در دست] می گن آب مهریه ی زهراس… می سپرمت به صاحب این آب.
یاشار عزم رفتن می کند، خلیل مانع می شود.
خلیل تا برگردی، من انا لله انا الیه راجعون ام… اوغول… مادر و هفت تا خواهر و عروس و دوتا دختر تو راهیت رو می سپرم به تو.