پهنه وسیعی از تجربه هنر معاصر ریشه در دو جریان مهم هنر مفهومی و مینیمالیستی دارد که به طور موازی در سالهای دهه 1960به ظهور رسیدهاند.این دو جریان ساختارشکن، رویکرد مدرنیستی در هنر را از زوایای مختلف به چالش کشیده و با تردید در اندیشههای زیباییشناختی و نگاه شهودی به هنر، به جستجوی شیوهها و رسانههای نوین هنری در ورای دیدگاههای سنتی پرداختند. رهآورد آنها انقلابی بود در مفهوم و ساختار هنر که منشاء ظهور تلقی بسیار متفاوتی از ماهیت شی هنری و فرآیند آفرینش آن شد. تلاشهای تاریخ ساز این دو جریان هنری در 3 محور مرتبط با یکدیگر قابل بررسی است؛ نخست، سقوط اقتدار زیباییشناسی مدرنیستی، دوم، ظهور اشکال تازه بیان هنری و سوم، اولویتهای جدید در نقد هنری. این 3 در تقاطع یکدیگر، افول ساختاری هنر مدرن و پدیدار شدن فضای هنری پست مدرن را رقم زدند. انقلابی که با گسترش سریع موج مفهومگرایی در جهان هنر معاصر به وقوع پیوست، نقطه تقارنی بود با آنچه که دقیقا یک قرن پیشتر با امواج ویرانگر مدرنیستها بر خیمه هنر رمانتیک قرن نوزدهم وارد آمده بود. هنر مفهومی با طرح مسائلی چون زبان، هویت و ارائه و با نفی استقلال ذاتی اثر هنری مرزهای جدیدی را برای هنر ترسیم کرد. این موج طوفانی، بعدها با اشارات مهمی در مورد رابطه هنر با دیگر اشکال تجربه فرهنگی در جامعه معاصر پیوند خورد و ابداعات نوینی در بیان هنری را باعث شد. تفکر مینیمالیستی نوعی تجدید حیات روحیات کلاسیک در برابر درونمایه احساسی نقاشی آبستره اکسپرسیونیست بود و پیوسته خلق 1 فضای پیشرفته صنعتی عاری از پراکندگی، بدون مرکزیت و یک تجربه آکنده از نظم و یکپارچگی را دنبال میکرد. این جریان ابتدا در قالب احجام خالص هندسی ظاهر گردید. اما به تدریج نفوذ آن در همه جا فراگیر شد و گستره بسیار وسیعی شامل طراحی صنعتی، معماری و مد را نیز در بر گرفت.