سایه های وهمحسی مثل برق از بدنم عبور کرد و به مغز استخوانم رسید…طوریکه نفوذشو توی ذره ذره ی یاخته های تنم حس کردم…سرمای چندش آوری بدنمو مور مور کرد… و …فکر کنم دوباره وهم برم داشته … دوباره نیروهای مرموز اومدن سراغم… دوباره دستای نامرئی راه نفسمو بستن… خدایا این سایه ها کی دست از سرم برمی دارن …آرامش کی به زندگیم برمی گرده …