«اِلِنور و پارک» نوشته رِینبو راول(-۱۹۷۳) نویسنده آمریکایی نخستین اثر او در ژانر رمانهای جوانان است.
النور دختر ۱۶ سالهای است که در یک خانواده پرجمعیت، نزد مادر و ناپدریشان زندگی میکنند. ریچی، ناپدری النور، مردی مست و بدخلق است که شرایط زندگی را برای النور و دیگر اعضای خانوادهاش دشوار کرده است. پارک نیز پسری دورگه و کرهای-آمریکایی است که همکلاسی النور است. پارک برخلاف النور خانوادهای آرام و ثروتمند دارد. النور و پارک رفته رفته با یکدگیر از طریق نوارهای کاست آهنگهای قدیمی و کتابهای کمیک رابطه نزدیکتری پیدا میکنند...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دختره خیلی اوضاع ناجوری داشت.
او نهتنها تازهوارد بود، بلکه گنده و زمخت هم بود، با موهای قرمزِ شلخته و فرفری. طوری لباس پوشیده بود که انگار... انگار دلش میخواست مردم نگاهش کنند. شاید هم از این سر و وضع افتضاح خوشش میآمد. یک تیشرت شطرنجیِ مردانه پوشیده بود و چند تا گردنبند عجیبغریب هم انداخته بود دور گردنش و مچ دستهایش را هم هم با دستمال پوشانده بود. او پارک را یاد مترسک میانداخت؛ یا مثلاً یکی از آن عروسکهای بدریختی که مادرش روی میز آرایشاش میگذاشت. دخترِ تازهوارد شبیه چیزی بود که در طبیعت جان سالم به در نمیبُرد.
اتوبوس دوباره توقف کرد و چند بچهی دیگر سوار شدند. آنها دختر تازهوارد را هُل دادند، از او رد شدند و رفتند روی صندلیهاشان نشستند.
پارک به دختر تازهوارد نگاه کرد. او هنوز آنجا ایستاده بود.
رانندهی اتوبوس داد زد: «هی دختر! بشین!»
دختر راه افتاد سمت انتهای اتوبوس، درست سمت آن وحشیها. پارک با خودش گفت "وای خدایا! وایسا! برگرد سر جات!" میدانست که الان آب از لبولوچهی استیو و میکی سرازیر شده. پارک سعی کرد جای دیگری را نگاه کند.