روانکاوی در ابتدای قرن بیستم موجب بروز انقلابی در درک انسان از دنیای ذهنی خود شد و بصیرت و بینشی نوین به وی بخشید. اما به نظر میرسد که در نیمهی دوم قرن بیستم از آهنگ پیشرفت آن کاسته شده است. روانکاوی نتوانسته خود را با میسر پیشرفت علم همآهنگ کند. به دیگر سخن نتوانسته است روشهایی عینی برای آزمون ایدههای جالب توجه خود بیابد. چنین افتی موجب تأسف است چرا که بسیاری معتقدند این علم هنوز منسجمترین و از نظر عقلانی ارضاکنندهترین دیدگاهی است که درمورد ذهن وجود دارد. هرگاه روانکاوی بخواهد تأثیر پیشین خود را بازیابد نیازمند نزدیکی بیشتر با علوم عصبی منتشر شده است. مؤلفین این کتاب به معرفی دیدگاهی بینرشتهای میپردازند که نام آن را عصب روانکاوی گذاشتهاند. آنها براین باورند که فرضیات مطرح شده توسط روانکاوی میتواند و باید به مدد پیشرفتهای علوم اعصاب محک خورده و پالایش شوند. این اثر، اطلاعات ارزشمندی را در اختیار هرکس که اندک علاقهای به تفکر در مورد دنیای درونی خود داشته باشد، قرار میدهد.