همه با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و بعضی ها یواشکی به اطرافشان نظر انداختند طوری که کسی متوجه کنجکاوی آن ها نشود. دائم الرقص پرسید: موضوع چیست؟
یه سر دو گوش شرح داد: من گوشم به شما و چشمم به اطراف بود. ابتدا مرد جوانی همراه با یک دختر ده دوازده ساله آمد درست در فاصله نیم متری میز ما روی صندلی پایه بلند نشست و کتابی در دست گرفت و ظاهرا شروع کرد به مطالعه. ظاهر امر این بود که آن ها پدر و دختر هستند و آمده اند آن جا که چیزی بنوشند و پدر هم مطالعه کند. ولی من پی بردم که او در طول بیست دقیقه، حتی یک بار کتابش را ورق نزد و در عوض گوش هایش را کاملا تیز کرده بود ببیند ما چه می گوییم. بعد که چیزی عایدش نشد، بلند شدند از این جا رفتند…