داره یادم میاد دخان…
من هنوز سی سالم نشده بود اما بدجوری احساس پیری می کردم.
احساس پیری که نه، واقعا پیر شده بودم. پیری توی صدام لونه کرده بود. توی دستای استخونیم، لا به لای موهام، اون دیوارا منو زودی پیر کردن. دوری از گلاب پیرمو درآورده بود. پیرتر از اون شده بودم که بخوام به پیر شدنم فکر کنم.
تمام اینا رو تو سرم آورده بودی دخان، پیر شدن من اولین هدیه ات نبود.