در این داستان «لئو» موجودی عجیب است که سالهاست در گوشهای از شهر به تنهایی در خانهای زندگی میکند؛ اما وقتی خانوادهای به خانهاش اسبابکشی کردند؛ و متوجه شدند که لئو در آنجا زندگی میکند، از ترس سعی کردند که از شر لئو خلاص شوند. او که احساس کرد کسی دوست ندارد آنجا باشد، خانهاش را ترک کرد و به شهر رفت تا دوستی پیدا کند.