آنهمه چشم، آنهمه روی زیبا، آنهمه بهار و آنهمه برف، آنهمه ابر و آفتاب، آنهمه شور و شوق و تپیدنِ دل به شکلِ عکس میانِ اوراقِ آلبومها و درونِ خاطرات رنگ میبازند و مواجهه با رؤیای منظرِ شگفتِ طبیعت و شهر و آسمان و کهکشان پیوند میخورد به کابوسِ حیرت و غمِ گمکردنِ دوربین که هنوز که هنوز است هیچ رهایم نمیکند.
بزودی یک عکسِ خندانِ خودم را چاپ خواهم کرد و در یک قابِ طلایی، به قصدِ جاودانگی کنارِ قابِ عکسِ خندانِ پدر بر تاقچه خواهم نشاند.