لبخند می زنی با این همه درد تا من دردهایت را نبینم.
اما چگونه می توان دل پاره پاره ی تو را ندید.
چگونه می توان چشم های گریانت را نادیده گرفت.
زجرم نده. حرف هایت را بگو.
دردهایت را برایم نام ببر…
و به اشک های نشسته در چشمم نگاه مکن.
از من نخواه با دردی که در دل داری بخندم، با اینکه تو همچنان با درد می خوابی.
گله از من نکن، نمی توانم بی تفاوت باشم،
در بحبوحه ی دردهای تو
تو آنقدر مهربانی که تمام مهربانان مقابلت درس پس می دهند.