عمه ایزی تقریبا جیغ کشید: کیتی کار، می خواهی چه کار کنی؟ بند کلاهت را با سنجاق وصل می کنی! دستم درد نکند! بعدش می خواهی چه تنبل بازی ای در بیاوری؟ حالا آرام بایست و وول نخور! تا کاملا هم ندوختمش جم نمی خوری.
آرام ایستادن و وول نخوردن کار ساده ای نبود، آن هم با عمه ایزی که مدام غر می زند و موعظه می کند و هرچند وقت یک بار هم، یک آن حواسش پرت می شود و سوزن را توی چانه آدم فرو می کند.