شب بود. پدرم از درد فریاد میزد. میخواستم بخوابم. وقتی به بیمارستان بردندش تنها در خانه ماندم. خوشحال بودم. وقتی به دیدنش رفتم با دیدن چشمانش جا خوردم. بیرونزده و مضطرب بودند. پرسید که چرا دیر آمدم. دیگر هیچ وقت با من حرف نزد. گفت: برایم چیزی بخوان. کنارش روی صندلی نشستم. پشتش را به من کرد. مجلهای را دستم گرفتم و برایش خواندم. کمی بعد سرم را جلو بردم تا چشمهایش را ببینم. بسته بودند. دیگر نخواندم. اما چشمش را باز کرد و گفت: هنوز تمام نکردهام. باز خواندم. بالاخره گفت: بس است. میتوانی بروی. زود بیرون رفتم و نفسی کشیدم. بعد از آن دیگر چیزی از من نخواست. دیگر وحشتی را که همیشه در چشمانش بود ندیدم. وقتی به خانه برش گرداندند از ماشین تا تخت بلندش کردند. در خانهی برادرم روکش صندلیها را با روکشهای تیرهرنگ عوض کردند. نفهمیدم چرا. وقتی خون از دهانش جاری شد برادرم دنبال ظرفی پایین آمد. از نفس افتاده بود. گفت: گیج شدم و پایم پیچ خورد. روی کاناپه ولو شد و به ما نگاه میکرد. بالاخره پدرم به پشت دراز کشید. تمام تنش را با ملافهای سفید پوشاندند، تنش را صاف کردند، و گفتند تا آخر از من نپرسیده. ملافه را از صورتش کنار زدم اما چشمهایش بسته بود. «آن رایحه» رمانی کوتاه از صنیعالله ابراهیم، رماننویس و داستان کوتاه نویس مصری است. ابراهیم از نویسندگان مطرح نسل سالهای دهه شصت کشور مصر است. او بهخاطر ملیگرایی و اندیشههای چپ دراین کشور مورد توجه قرارگرفت. او در نوشتن داستانهایش مانند نویسنده امریکایی «جان دوسپاسوسن از بریدههای روزنامه و نشریات و مجلات استفاده میکند. «آن رایحه» از پیشروترین داستان های مدرن مصری بهحساب میآید و در ادبیات مصر جایگاهی ویژه دارد.