گاهی باید گذشت از احساسی تازه جوانه زده، از هزاران رویای دخترانه، تنها به عشق خواهر بودن. باید گذشت از آرزویی تا شاید برآورده کنی آرزوهای کوچک برادری را که در نظرت بزرگتر از رویای توست یا به تحقق برسانی آرزوهای مادری رنج کشیده را تا به آرامش برسانی پدری درمانده را. گاهی باید تمام دخترانههایت را بگذاری و بروی. پیله تنهایی از دختری میگه که در اوج فقر و نیاز روزگار میگذرونه؛ دختری که تنها آرزوش کمک به خانوادشه. دختری که باید یک تلنگر پوستاندازی میکنه و پا در مسیری تازه میذاره و تصمیمی بزرگ میگیره. درست یا غلط، اون برای نجات خانوادهاش در راهی پا میذاره که جز تاریکی و تنهایی حاصلی براش نداره. تقدیری که اونو پیلهای از تنهایی و انزوا فرو میبره. اما...بالاخره میرسه دستی که این پیله رو باز کنه و به او دو بال برای پروانه شدن بده، فرصتی برای پرواز، فرصتی برای عاشق شدن و زندگی کردن.