امیر محیطی دریادار بخش مهمی از دوران خدمت خود را به تربیت و آموزش نیروهای درست و کارآمدی اختصاص داد که در دوران جنگ خوش درخشیدند. از کتاب : راه می افتم به طرف یکی از ساختمان های خالی. سندل های روفرشی زنانه و چادر گلدار سفیدی روی زمین رها شده است. به آشپزخانه می روم. از آبچکان یک لیوان برمیدارم. شیر آب را می چرخانم. یادم می آید با شروع حملۀ عراق آب شهر قطع شده است. در یخچال را باز میکنم. میوه های رنگی از شیشۀ صندوق میوه خودی نشان میدهد. قابلمۀ استانبولی پلو و پارچ شربت یادآوری میکند صاحب خانه تا چند روز پیش در خانه اش بوده و وقتی میرفته فکر کرده زود برمیگردد. حتماً صاحب این خانه الان تب و تاب خانه و زندگی اش را دارد! بطری آب را که برداشته ام سر جایش میگذارم. سر میگردانم. گهوارۀ خالی کودک در خیالم تاب میخورد. سرم گیج میرود. منیر لبخند میزند و چای میریزد. ژامک میدود. نقاشی اش را نشانم میدهد و میگوید: فردا میرم مدرسه ... فردا میرم مدرسه ... هورااا ... رامک چهار دست و پا به طرفم می آید و صدایم میکند: با با با ... از خانه بیرون میزنم. هوا را میبلعم. شب چادر سیاهش را دور زمین کشیده است. سکوت میگوید دشمن هم خودش را به لختیِ درازِ شب سپرده است. فکر میکنم چه خوابی برای ایرانم دیده اند! چه بر سر مردم سرزمینم خواهد آمد!