یه سر زدم به کافه خستگیمو
کنار شیشه دودیاش خاک کنم
گفتم «همون همیشگی» بیزحمت !
دسمال آورد که اشکامو پاک کنم
وقتی بارون میاد کسی که تنهاس
بدون چتر از خونه میره بیرون
کسی که تنهاس ریشههاش ضعیفن
با هر نسیمی کنده میشن آسون
بعد تو کم پیش اومده که حالم
مثل روزای با تو عالی باشه
از تو که با خودم میگم همیشه
َ جملههامم باید سوالی باشه
مثل یه سیب رو شاخه بودم اما
شاخمو مثل بچهها تکوندی
برای انداخت من رو خاکآ
حتی زدی درختمو سوزوندی
من و تو واژه بودیم اما آخر
جدا شدم با خط تیره از تو
با اینکه حق با منه ؛ مطمئن باش
بعیده که دلم بگیره از تو