کتاب هرآنچه دوست داری از دست خواهی داد نوشته استیون کینگ، ماجرای مردی به نام آلفرد زیمر، فروشندهی سیاری است که قصد خودکشی در متلی را دارد. این داستان با دیگر داستانهای استیون کاملا متفاوت است، گویی در این داستان صدای جدیدی از او میشنویم. این کتاب برنده جایزه برام استوکر سال ۲۰۰۲ شده و دارای چهار داستان کوتاه و نقدهای آنهاست.
در داستان هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد (Everything's eventual:4 dark tales) آلفرد زیمر دچار روزمرگی شده، و تنها تفریح و سرگرمیاش جمع آوری نوشتههای روی دیوار دستشوییهای بین راهی است. او همهی آنها را در دفترچهای نوشته (تنها انگیزهای که مانع خودکشیاش شده، فقط همین دفترچه است) این کار ابتدا سرگرمیاش بوده، اما به تدریج گویی شغل اصلیاش میشود. به قول آلفرد، انگار خودکشی بسیار آسانتراز ایجاد دگرگونی و تغییر است. او دو انتخاب بیشتر ندارد، یا دفترچه را دور بیندازد و خودکشی کند، یا اقدام به چاپش کند...
این کتاب سه داستان محشر دیگر هم دارد. اولین داستان در مورد مرگ جک همیلتون هست که ماجرای سه سارق بانک در حین فرار را بازگو میکند. دومین داستان در قتلگاه، ماجرایی از زندانی سیاسیست که توسط چند نفر در حال شکنجه شدن است. سومین داستان احساسی در مورد زنیست که با شوهرش در جاده قرار دارد و مدام احساس میکند، مکانها برایش تکراریست. هر چهار داستان این کتاب دارای نثری متفاوت و عالیست.
استفن کینگ (Stephen King) داستاننویس و فیلمنامهنویس اهل آمریکا با بیش از ۵۰ اثر هیجان انگیز است که همگی در اکثر کشورهای جهان جزو پرفروشترین کتابهاست.
استیون کینگ درباره انگیزه نوشتن هرآنچه دوست داری، از دست خواهی داد این جملات را نوشته است:
من از رانندگی خوشم می آید، به خصوص کشته مرده بزرگراههای پایان ناپذیر ایالتی ام. بزرگراههایی که در آن ها چیزی مشاهده نمیکنید مگر مرغزارهای دو طرفهاش و هر شصت هفتاد کیلومتر یکبار هم توالتهای عمومی بلوکه سیمانی. توالتهای عمومی معمولا پر از انواع و اقسام نوشتهها و یادداشتها هستند. بعضی از آنها خیلی عجیب و غریب اند. من شروع کردم به جمع آوری این پیامها از هرجایی که دم دستم بود و آنها را در دفترچه یادداشتی جیبی نوشتم، مابقی جملات را هم از طریق اینترنت پیدا کردم (دو سه تا وب سایت به این طور جمله ها اختصاص دارند) و بالاخره داستان متعلق به این جملهها را نوشتم. نمیدانم داستان خوبی شده یا نه، اما خیلی نگران مرد تنهای داستان بودم و واقعا امیدوارم بودم اوضاع به خوبی و خوشی برایش پیش برود همه چیز زندگیاش روبه راه شود. در پیش طرح اولیه داستان، همین اتفاق افتاده بود. اما بیل بیوفورد نیویورکر پایانی پر ایهام و ابهام برای داستان در نظر بگیرم. احتمالا حق با او بوده، اما همه ما اگر که بخواهیم، می توانیم برای کل الفی زمیرهای دنیا دعا کنیم.
در بخشی از کتاب هرآنچه دوست داری از دست خواهی داد میخوانید:
در بعضی از توالتهای عمومی وضعیت آب و هوا یکریز از بلندگوهای سقفی گزارش میشد، الفی احساس میکرد، صدایی تسخیرشده به گوشاش میرسد، صدای روحی که گویی از میان تارهای صوتی جسد خود سخن میگفت. باری به هنگام عبور از بزرگراه کوچک دو باندهی دویست و هشتاد و سهی منطقهی نِس واقع در کَندیِ کانزاس، این جمله به چشماش خورد: آهای، من اینجا ایستادم و دارم در میزنم»، این جمله جوابیهای هم داشت به این مضمون: «اگر جزو کارکنان شرکت پخش و نشر کلییِرینگ هاوس نیستی، بزن به چاک، حیف نون.»